در گروی گمان و انتظار ، تنها زمزمه ی بغض شبانگاهی ام

پرسه در نغمه خاموش خویشتن ، چون گره بر گره ، دل تشنه ی رهایی ام

در تب این محفل تاریکِ درد ، بود و نبودم چون دریایی خشکیده ام

بر تار و پود رخت این خاک ، نقش خزان است بر کاشانه ام

گفتند در زندگی همچون پروانه باش ، وای بر بال های سوخته ی پروانه ام