مي كنم از هوايت سينه ام را پر
مي دهي مرغ غم را با نگاهت پر
با هزاران آرزوي دور و محال
گفته ام بدرود تا لب تو هست حلال
...
هر خزان كه مي رسد از ميان ورق
مي شود نيز رخ من به رنگ ورق
تا كه بوي تو رسيد از ره دور
رفت از پيكر من حال و هواي ورق
...

مي كند فكر من پرواز
هر كجا بوي تو هست رها
مي شود نسيم نيز طوفان
تا كه رد مي شوي از دورها
...
خواب من مي شود آشفته
تا كه باز مي شود ديده تو
رسم اين جهان نيست وفا مي دانم
كارم اين است
مي كنم پر سينه را از هواي تو