اي بي وفا آخر مگر ما را ز يادت برده اي
ميكوبدهرشب غم به مشت بر خانه و ويرانه اي
باد خزان باغ مرا در هم شكست و زرد كرد
بزمي است هر شب برقرار در لانه و كاشانه اي