بودم كنار پنجره و تمام دنيا را
مي ديدم از دريچه نگاه خويش
دستي دراز كردم و قير شب را اندكي برداشتم
دستم سياه شد و تمام درون من
آهي كشيدم و گفتم به خويش
لعنت به هر چه سياهي
نفرين به هر چه سياهي