در کنار پنجره ای ز افکار بهت آلود

رو به ستارگان کم سوی آسمان دیده ام

این سرنوشت غریب

هم نفس با شیون دیوانه وار باد

خاطراتی لرزان و بی پناه را

چو جنونی بی فرجام

بر بغض سرگردان قلبم، می نواخت

زان حال ...

این سرنوشت غریب

امواجی آبی

ز نگاه تکیه گاه پر غرورم را

از ورای شیشه سرد قاب چوبی اش

جستجو می کرد

و بر چشمان گریانم، می نواخت

...

از دیروز های نزدیک

تا آدینه هایی مملو ز ابدیت های دور    

زان سوی قاب چوبین  

 تکیه گاهم را، زین سرنوشت غریب خواهم خواست  

از ورای شیشه سردش

یگانگی تبسم مبهم اش را دیوانه وار فریاد خواهم زد

 آه ... 

ای، نو سرنوشت غریب

زین روزگار زمستانی، تا ابدیت دهر

تا ابدیت دهر ...

 پدرم را

 در ثانیه ثانیه

 این ستیز تنگاتنگ ، می جویم

می جویمش  

که اندر آغوش پر مهرش 

 دیوانه وار بخندم

می جویمش

که اندر ورای حرم غرورش

 دیوانه وار بگریم

آه بر من دریغ …

که او، آن سوی قابی چوبین

ماه هاست، گزر ثانیه ها را می راند

ماه هاست، که با آن تبسم مبهم

مژگان به هم نمی زند، زان دیدگان باز …

آه بر من دریغ …

ماه هاست پر باز کرده است و با دو چشم بی گناه

زین جا به بی نهایت پرواز کرده است

... … … …

… …

 

در بود و در نبود

نقش و نگار خاطرات پدرم، آتشین

امواج پر مهر احساسش، لطیف

قامتش، سرمست و پر غرور

 تا ابدیت دهر

این گونه با من خواهد بود

زین حال …

از ورای اندیشه دوباره دیدنش

از ورای رویای دوباره بودنش

 اشک های زرین امید و زندگی

بر خاکستری خاموش خواهد چکید!

در کنار پنجره ای ز افکار پر غرور

فریاد خواهم زد

ای ستارگان آسمان دیده ام، باز برگردید !

پدرم اینجاست

ای خدا، چگونه تو را گویم

تنها تو آگهی و تو می دانی

تنها تو قادری که ببخشایی

بر روح او، صفای نخستین را

تنها تو می فهمی و می دانی

در چشم بی گناهش

 افسرده راز هایی غوطه می خورد

... ... ... ...

... ...

ای درینه سرنوشت غریب

  بر خاطرت حک کن

زین پس توانم خاست

 با لطف بی کران هو ( الله )

رد پای آن شاه مغرور را

 اندر این دیرینه بازی شطرنج

محو و نابود رقم زنم  

ای درینه سرنوشت غریب

زین پس بنشین و بر آدینه ام بنگر

آنک منم که سرگردانی ها را

ز کنج بن بست کلبه دل

بر دست بادهای جهان پیما

خواهم سپرد و جاودانه رو به فرداها

فریاد خواهم زد

ای ستارگان کهکشان دیده ام، باز برگردید !

پدر اینجاست

در عمق قلب خسته و پریشان مادرم

زین پس فریادها خواهم زد

دوشیزه عشق من

 تنها، مادری ست افسانه ای ...

 

86/1/10