شعر
خدایا، وحشت تنهایی ام کشت
کسی با قصۀ من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه می نالم- روا نیستشبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروختنیامد ماهتابم بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوختبه روی من نمی خندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیستنه شعرم می دهد تسکین به حالم
که غیر از اشک غم در دفترم نیست
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۱۰/۱۰ ساعت 0:0 توسط سارا امیدوار
|
درود بر شما دوست خوبم