به ثانیه ها گوش می کنم

و چشمهایم را می بندم و اشک میریزم


چقدر خسته ام


چقدر دلم می خواهد همینجا بین عبور و مرور مدام ماشین ها و مردم دراز بکشم و دنیا را به ایستادن وا دارم


چقدر دلم می خواهد بروم بالا ترین جای شهر بایستم و بلند بلند بخندم...

به خودم و به دردهایی که هیچ درمانی برایشان تجویز نمی کنی...

... آه خدایا بیا هر دو دست برداریم تو از ساختن انسان و من از سوختن به پایش