قانون معرفت

بزنی نازت می كنم نازم كنی دیوونت میشم فراموشم كنی بیادتم بیادم باشی همیشه باهاتم دوسم داشته باشی برات میمیرم تنهام بزاری منتظرت می مونم
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
این قانون معرفت منه

ارسالی از دوست خوبم : احمد

مرا اینگونه باور کن

مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!

نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟

که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟

مرا اینگونه باور کن

تنگ دست

به او این گونه نگاه نکن

توچه می دانی از رازدلش


توصبح ازخواب بیدارمی شوی


او از اینکه زنده ازخواب بیدارشده خوشحال است


و درون سطلهای شهر به دنبال سیب گاززده ی تو می گردد

وقتی تولباسهای تازه اتوکرده ات رامیپوشی


او سرچهارراه هابرای تواسفنددودمی کند


وقتی تو همراه پدرت به پارک می روی


اوبه دنبال زغال برای پدرش است


وقتی تو آغوش مادرت رالمس می کنی


بایدازخانه بیرون باشدمادراو مهمان دارد


وقتی تو باشکم پر به رختخواب میروی


اوباشکمی خالی وچشم گریان در فکر آن است


آیافردا نیز زنده ازخواب بیدار میشود؟

آخرین نامه به عشقم

سلام.

نمیدونم خدا چقد توان در من دیده که اینجوری یهو همه امتحاناشو داره روم پیاده میکنه.

کمرم شکست بخدا خورد شدم.

الان که دارم برات مینویسم تنم یخه سرتاپام داره میلرزه.

قلبم تیر میکشه درد میکنه نفسم بالا نمیاد.پاهام دیگه توان ندارن....

تو که گوشیو خاموش کردی یساعت بعدش نشده بابا زنگ زد..

فردا قراره برام خواستگار بیاد بجز اون یدونه که گفتم مونده بود.شرایطش خوبه مومنن.

صبح خانوادش میان...

شهدا

سلام سارا جان
شهدا خیلی باهالن آخه همه ملت دنبال پولن ، و مسایل دنیوی اما شهدا دنبال چی بودن؟ خراب اون فکراشونم . اون اهدافشون.

یه بزرگی میگه : جنگ هم بشه خدا بخواد شهیدیم.

ممنون که به ما سر میزنی


قدره خودتو بدون که فرزند شهیدی و هرکسی لیاقت نداره . انو هم بدون که دختر مثه تو کم پیدا میشه که زیاد یاد خدا و اماما باشه. تو دیگه جزء آخرین دختاری خوب هستی ، دیگه داره تموم میشه...
بیخیال

امیدوارم که حتما بیای و سایتمون عضو بشی و مطالب درباره شهدا بذاری.

مطمن باش که من یادم نمیره و حواسم هست که تو میای عضو بشی یا نه

خداوند می فرماید: اگر بنده ی گناه کاره من میدانست که من چقدر به بازگشه او به سوی خودم علاقه مندم ، بند بند وجودش از هم می گسست .

بازم به ما سر بزن


ارسال شده از : یک دوست خوبم

خدای مهربانی ها

خدای مهربانی ها سلام

گفتی : ترازوی دلت من باشم ،چرا نمی شود را نمی دانم ،

چرا باز دل بندگانت را می آزارم ...آن را هم نمی دانم ...

چرا بخشیدن دیگران اینقدر برایم سخت شده ...چراااااااا؟ وهزاران چرای دیگر..!!

هر چه به این دل می گویم: دیگر گوش اش به حرف های من بدهکار نیست !

گویی این نفس باز هم سرکش شده ...!!!

گویی این دل باز هم هوایی نگاه مهربانت شده آقا ...!!!

کاش می آمدی ،کاش می آمدی و

آنگاه می دیدی باز هم به خاطرت دنیا را زیر و رو می کردم

کاش ..!!!

خدا مارا از آبجي داشتن محروم كرده شما آبجي ما.در ضمن بنده فرزند شهيدم.
مارا زياددعا بكنيد
موفق باشيد ومواظب خودتان باشيد

ياعلي

ارسال شده از : یک دوست خوبم

شعر باران

وقت اگر داری کلامی با تو درد و دل کنم ، شاید از این گفتگو آرامشی حاصل کنم ...

وقت اگر داری بگویت این صدای بی صدا، نازنینم با تو از درد شب بی انتها ...

زچه سرخورده و بغض گره گیر گلو ، لحظه ای بنشین بگویم قصه ام را مو به مو .

قصه تکراری شبهای سرد انتظار ، قصه تلخ نگاهی مانده بر در بی قرار .

قصه این دل که امشب باز کافر می شود ، پس کتاب عمر بی حاصل که آخر میشود .

میل رفتن دارد این دل حیف پایش بسته است ... دست مشتاق نوازش را ببین ،


بشکسته است ...


باز هم زانوی غم کرده بغل ای وای دل ، دل شده رسوای کوی یار و من رسوای دل !

تن به دریا میزند، پروای طوفانش چه شد ؟ ! سر سپرده میرود ، ترس از رقیبانش چه شد !

میکشاند خسته تن را در بیابان سکوت ، عاقبت سر مینهد امشب به دامان سکوت !

هیونش را گم کند در کوچه دلواپسی ، سایه ی شب هم ندا سر میدهد از بی کسی ...

وقت اگر داری بگویم با تو من از فصل غم ! میشناسی !..... من همانم از تبار و نسل غم !

یاری ام ده گوش کن یک دم بیا بنشین که من ناله ها سر میدهم از دست این زخم کهن !

ناله از تنهای و بی همزبانی در قفس ! بغض ویرانگر پس از خوش باوری های ابس ...

خون دل خوردن مرامم گشت باری بگذریم ، از من و دل بگذریم ای دوست آری بگذریم !

کاروان عمرم امشب برگ و بارش نیز نیست ... ظلمت آمد کورسویی همجوارش نیز نیست !

کاروان ره در کویر کور حسرت میبرد ،دل تنش را تا دیار دور حسرت میبرد ،

همره این قافله افتان و خیضان میروم ، تشنه ام ! ...در آرزوی شعر باران میروم


ارسال شده از : دوست خوبم سام

شعر صدایت

درون من زنی زندگی می کند

به غایت بینهایت لجباز


آستین به فراموشی تو که بالا می زنم


با همان سماجت کودکانه اش


مو به مو سمفونی صدایت را در گوشم اجرا می کند




تو باور نکن

سلام
حال همه ی ما خوب است
ملالی جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
از نو برایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما ...
تو باور نکن !!!

بی اعتنایی

پرستوهای محبت از سرزمین دل انسان ها پر کشیده اند،

به راههای دور.

دیگر گلهای مهربانی

در دل کسی جوانه نمی زند.

نشانی از عشق اگر هست،

تنها رد پایی است

آن هم سال هاست که پوشیده شده،

با برف های سرد و سنگین بی اعتنایی...

دلم میخواد بغلش کنم

دلم میخواد یکی بپرسه حالت چطوره؟
بگم خوبم
بگه بسه دروغ چی شده
بغلش کنم و زار بزنم و ...

دستهایت

دستهایت را اجاره ای نمی خواهم

دستهایت را تا همیشه میخواهم ...

ترس از گناه

چه خوشبختند

زوج‌هایی که

به خاطر عشق

به یکدیگر به دام هوس نمی‌افتند،

نه به خاطر ترس از گناه.
.

رد پا

رد پایم را بر برف نگاه کن شاید بخود بیایی
.

اشک هایی از سر شوق

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

روی تختت امشب ،

بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...

بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...

بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...

فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم ...


باران عاشق

پاییز مرا عاشق می کند
باران عاشق تر
.
.
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند ....!!

خسته و تنها

خسته ام؛

خسته تر از آنی که خیانت کنم

...تنهایم؛

تنها تر از آنی که عاشق شوم

نوای عاشقانه

نوای عاشقانه ی پیچیده در كوه...

وزوز شادیه بی دلیل...

پتك یاد تو...درد بیدریغ دلم...

دل تمام من و او ها خوش!

دل تو هم خوش!!

دل من...

هیچی!

مگسی را کشتم

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است


طفل معصوم به دور سر من می چرخید


به خیالش قندم


یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم


ای دو صد نور به قبرش بارد


مگس خوبی بود


من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد


مگسی را کشتم


مرحوم حسین پناهی

بارانــــ

من بارانــــ مـی خـواهـم ...
کـودکــــ دستـانـــِـ کـوچکـــِـ خـود را بـالا بـرد و گفتــــ خـــدایـا بـارانـی بـفـرستـــــ ...
کـودکـانــــــ صبــر ِایـوبــــــ نـدارنـد کـه ...
خستـه شـد و دستـهایـشـــــ را پـاییـن انـداخـتـــــ
بـا گـریـه رو بـه آسمـان گفت :
دیگـــر بـارانـــــ نمـی خـواهـــم ...

بوی آدم و هوس حوا

دیگر نه
آدم، آن آدم است
و نه حوا، آن حوا
من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم
که نه بوی آدمیت داریم و
نه هوس حوا. . . ؟!

عاشقم باش !

بیا جایمان را با هم عوض کنیم...
دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد!

بوسه با لـــجبازی

من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!

انتقام

به چه فكر می كنم ؟

انتقام از آن هایی كه هیچ وقت نبودند...

آن هایی كه می توانستند باشند ولی نخواستند...

فراموش نكرده ام كه هرچیزی كه می تواند باشد ,

در اصل نباید باشد...

دلتنــگـم

گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

حالا یک بار از شهر می رویم

یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست

آرامش من

بانو ...

مرد نبوده ای تا بدانی سرت بر روی بازوانم ...

امنیت تو نیست ...

آرامش من است ...

نگرانت می شوم

سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد .. سکوت بدی در گلویم نشسته

این روزها دلم که می گیرد


نگرانت می شوم


و می دانم اینهمه ابر را


برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…

کودکی چه زیبا بود

راستی… خدایا،

دختر بچه ی کودکیم کجاست؟! چه بر سر او آمد؟

هنوز هم با آن لبخند زیبا و چشم های پاک و بی ریاست،

وقتی دکمه های پیراهنم را می بست؟ یا او هم بزرگ شده…؟!

شاید یکی مثل همین عروسک ها…

چشم های هوس انگیز ریمل کشیده و لب های شهوانی رژ زده! آخر کجایش زیباست؟!

چقدر دلم می خواهد به دختر بچه ی کودکیم می گفتم که:
“آن وقت ها، چشم ها و لبخند های کودکی اش چقدر زیباتر بود!”

مـــــثل مـــــادر

میدانی...
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
... ... شنیده ای ؟!
بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند !
مـــــثل مـــــادر

بچــــگی

این روزهـــــــــا
عجیب دلم بچــــگی میخـــــواهــــــد
خستــــه ام...!
یک قلم لطفـــا....؟!
میـــــخواهم خـــــــودم را خطــــ خطــــی کنــــــم!

مهربانــی

مهربانـــم !
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را "پست" کردم
و غریبه هــا "لایک" زدند ...
کــاش می توانستم
صدای تــو را بنویسم!

دفتر خاطراتم

کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم

تــو از درونش

با آرزوی من بیرون می آمدی!

با جنبه

من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود…!

درد دل

بغض کنید ...
گریه کنید ...
دق کنید ...

ولی با آدمای بی ارزش درددل نکنید!!

پایان

گریه نمی کرد هرگز در مرگ مادرش

و نکرده بود هرگز در ترک همسرش

پچ پچ می کردند زنان پشت سرش

که بسیار بی احساس است خیر سرش

وفحش می خورد از مردان که گور پدرش

و چه بی صدا می شکست تمام اعضای بدنش

او سال ها بود که مرده بود

در نبود فرهنگ درک در کشورش

پــــــدر

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم

که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر ...

یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند

خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

بیایید قدردان باشیم ...

فقط از تو

می نویسم از تو...

از تو ای شادترین...

تازه ترین نغمه ی عشق...

تو كه سرسبزترین منظره ای

تو كه سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا كردم

و تو كه سنگ صبورم بودی

در تمامی لحظاتی كه خدا شاهد غصه و اندوهم بود

به تو می اندیشم...

به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم
 

 

20.gif

سوختن و ساختن

به ثانیه ها گوش می کنم

و چشمهایم را می بندم و اشک میریزم


چقدر خسته ام


چقدر دلم می خواهد همینجا بین عبور و مرور مدام ماشین ها و مردم دراز بکشم و دنیا را به ایستادن وا دارم


چقدر دلم می خواهد بروم بالا ترین جای شهر بایستم و بلند بلند بخندم...

به خودم و به دردهایی که هیچ درمانی برایشان تجویز نمی کنی...

... آه خدایا بیا هر دو دست برداریم تو از ساختن انسان و من از سوختن به پایش




سراب

در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم


در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...

در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...

آخرین حرف

قصه از حنجره ایست ،كه گره خورده به بغض ،

یك طرف خاطره ها ، یك طرف فاصله ها ،


درهمه حرفها ، حرف اخر زیباست ، آخرین حرف


تو چیست ، تا به ان تكیه كنم ، حرف من


دیدن پرواز تو در فرداهاست

سرزنش

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

خبر از سرزنش خار جـــفا نیست تو را


ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را


با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را


دیگری جــز تو مرا این همه آزار نکرد


آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد


جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است


رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است


بشنو پند و مکـــــن قصد دل آزرده ی خویش


ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش

باز باران بی ترانه

باز باران بی ترانه ....

باز باران با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم ...

من به پشت شیشه تنهایی افتاده

نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست ....

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست ...
نمی فهمم ....

خلوت دل

در کــنــج دلــم عــشــق کــســی خــانــه نــدارد

کــس جــای، دریــن خــانــه ی ویــرانــه نــدارد


دل را بــه کــف هــر کــه دهــم بــاز پــس آرد


کــس تــاب نــگــهــداری دیـــوانــه نــدارد


گـفـتـم مــه مـن! از چـه تــو در دام نـیـفـتـی؟


گــفــتـا: چـه کــنــم؟ دام شــمــا دانــه نــدارد!

اگر عاشق شدی

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت

این منم چون گل یاس نشستم سر راهت


تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم


اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم


اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده


تو بگو کدام عاشق رنج دوری رو ندیده


اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم


میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم


تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند


تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

چیزی شبیه عشق

یک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حیف / باد پائیزی بهارم را گرفت


اعتباری داشتم در پیش عشق / با نگاهی ، اعتبارم را گرفت


عشق یا چیزی شبیه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .

ببار باران

ببار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران

کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران

بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران

درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران

جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی

ای عشق

مهتاب خانوم بدجوری دلتنگ توام
تو رو خدا امشب دیگه هر جوری هست
دور از چشم ابر سیاه از پله ستاره ها
یواشكی پایین بیا آروم و بی سر و صدا
بشین تو مهتابی ما
كنار حوض توی حیاط چه سفره ای چیدم برات
نون تنوری و پنیر شراب و شاخه نبات
سه تار و تنبور كوك كوك رقص گل و بوسه باد
ساز و پنجه عشق دلت چه آوازی می خواد
مهتاب خانوم بدجوری دلتنگ توام
تو رو خدا امشب دیگه هر جوری هست

برای دیدنم بیا

لکه های اشتباه

قلب من قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست

پهن کرده او دل مرا در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب

برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من از تلاش آفتاب

شب که می شود خدا روی قالی دلم

راه می رود؛ ذوق می کنم گریه می کنم

اشک من ستاره می شود

هر ستاره ای به سمت ماه می رود...

یک شبی حواس من نبود

ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه

سالهاست مانده جای آن

جای لکه های اشتباه

شعر با تو بودن

گذشت لحظه های با تو بودن

و در پاییز عشقمان

نامی از دوست داشتن باقی نماند

چقدر زود گذر بود قصه ی من و تو

و در ان روز که دست بی رحم تقدیر

درو کرد گندمزار دلهایمان را

و تهی شد همه جا از عطرگل عشق

و در کوچ پرنده های غمگین

و در آن کویر آرزو

شاعری دل شکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها

شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه ی دوست داشتن ها

قطره اشکی به یاد همه ی خاطره هایمان


دلم

دلم می سوزد

برای نیمکت های شکسته


برای گنجشک های تشنه


برای بستنی های آب شده بچه ها


دلم می سوزد


که دلی نمی سوزد


برای دل سوخته ام !

زندگی

زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند .

زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .


زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .


زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .


زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست


زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....

یه روزی

ای عزیزای دلم یه روزی

ایوون از پرستوها پر میشه باز

ای عزیزای دلم یه روزی

سبزه رو باغچه ها چادر میشه باز

ای عزیزای دلم دوباره

غصه ها از دلامون رونده میشن

ای عزیزای دلم یه روزی

غزلای مهربون خونده میشن

ترانه زندگی

گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند...

وگاهی..خیس باید كرد...


گلبرگهای زیبای برون را وگاهی بایدشكست....


شاخه های زاید خشكیده را..


تا سبز شوند جوانه ها..


وبخوانند..ترانه ها..زیر قطرات نم نم باران...

.گاهی مثل باران...

باید بخشید ترانه زندگی را...


تا عاشقی كنند .. پروانه ها...

دوران کودکی

به دوران کودکیت برگرد
کودک که بودی از زندگی چه میدانستی؟
نگاهت معصوم و خندهای کودکانه ات از ته دل
بزرگترین دلخوشیهایت داشتن اسباب بازی دوستت،پوشیدن گفش بزرگترها
و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات
بچه که بودی حسادت،کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت
دوست داشتنت پاک و بی ریا
بخشیدنت با رضایت
چاره ی ناراحتی ات یک لحظه گریستن
و این پایان تمام کدورتها بود
می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!
چه شد؟ بزرگ شدی...؟!!!

گذشت آن زمان

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

حالا یک بار از شهر می رویم

یک بار از دیار

یک بار از یاد

یک بار از دل

و یک بار از دست !

آری دیگر گذشت آن زمان . . .

یادگار نیمکت کلاس درس

اجازه آقا
من تازه آمده ام
هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم
توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم!
من جا مانده ام در اولین برگ
در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز"
شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم
یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم
که پر از غلط های املایی بود
نتیجه اش یک صفر بزرگ
اجازه آقا
من دوباره آمدم
تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم
ضرب در بی نهایت
با دلهای شما تقسیم کنم
من آمده ام
تا یک مثنوی بلند عاشقانه را
برای این کلاس از حفظ بخوانم
فرصتی دوباره می خواهم

روز عشق

بیا با هم هر روز عشق را زندگی کنیم

یادمان نرود طعم نگاه های ترمان....


بیا هر روز که بیدار می شویم پنجره دل را بگشاییم


فریاد بزنیم:


ای عشق سلام!!!!


روزت بخیر!!!!


بیا اجازه ندهیم عادت بیاید توی روزگارمان


جا خوش کند و بخندد همچنان به ما


زندگی را تکرار نکنیم


زندگی را زندگی کنیم بی بهانه!!


هر صبح اغاز شویم دوباره عاشق شویم


من عاشق تو باشم تو عاشق من


بیا ابروی عشق باشیم....!!

قفل دل

عشق کلید قلب است ،

امیدوارم قفل دلت هرز نباشد که با کلید هر کس و ناکسی باز شود ...

من خوبم

بشمار دانه به دانه اشکهایی را که میریزی..

*کاین اشکها..خون بهای عمر رفته ی من است ..


زمزمه ایی ست مداوم روی لبهایی..


که مدام روی هم میفشارمشان..


تا این بغض لعنتی سر فاش نکند و همچنان تظاهر کنم:من خوبم

آسمانت آبی

باز باران بارید ،

خیس شد خاطره ها ،


مرحبا بر دل ابری هوا ،


هر کجا هستی باش ،


آسمانت آبی ،


و تمام دلت از غصه دنیا خالی

بوسه

لیوان زلبت بوسه گرفتو من بوسه ز لیوان ، دیدی زلبت بوسه گرفتم به چه عنوان


بوسه

بچه بودیم خوشبخت بودیم

گاهی وقتا به خودم میگم متین همه چیز عوض شده چرا؟

وقتی به گذشته و کودکیم فکر میکنم چرا گریم میگیره؟

چرا آدم ها بی احساس شدن؟

چرا اعتقادات مردم ضعیف شده؟ چرا دیگه خدا رو کم تر میبینم و به یادشم؟

یاد معلم کلاس اولم و اون دوران بخیر

یاد برنامه کودکای زمان بچه گیم بخیر

یاد بازی های اون زمان بخیر

حاظرم داشته هام و بدم و برگردم اون زمان

بچه بودیم اما انسان بودیم و خوش و خوشبخت بودیم

هروقت فکرش و میکنم گریم میگیره

ای خداااااااااااااااااااااااا چرا همه چیز تغییر کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برف

اغلب جاهای ایران داره برف میاد
ما تو فکر برف بازی هستیم

غافل از اینکه یکی باید با آب یخ ظرف‌ها رو بشوره


مادرم

كاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...
بیست کیلو بشم!
ده کیلو بشم!
نه! ... ...
سنگینه براش...
پنج کیلو شم ...


تا دوباره برم رو " پاهای مــامــانم " بخوابم


مادرم دوستت دارم

دردم می آید

میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی !

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم!

دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است...

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی!

دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی...

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری!

دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است!

دردم می آید نمی فهمی.....تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است!

تکیه کلام

دوســـــتـــــــت دارم ،

تكــ‌‌ ــ ــیه كلام تو بود


من ،


بیخودے به آن تكیه كرده بودم ...

ماهیان شهر ما

ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشے ترند

بره هاے این حوالے گرگ را هم مے درند


خنجرے بر قلب بیمارم زدند


بی گناه بود ولے دارم زدنـــــ ـ ـ ـ ـ ـ ــد



بیچاره کلاغ ها

تمام مزرعه ها را مترسک ها خوردند

بیچاره کلاغ ها که زیر بار تهمت سیاه شدند .

تو به من خندیدی

تو به افتادن من در خیابان خندیدی

و من تمام حواسم به چشمان مردم بود

که عاشق خنده ات نشوند!

دلتنگی

باز هم دلتنگی...

آرام درکنار پنجره نشسته ام


و دل داده ام به صدای باران


.که اشکهایم را زمزمه می کند


داستان دلتنگی بلند است


و فرصتی نمانده برای گفتن


!شاید وقتی دیگر بگویم از تنگی قفس