ای الهه ی ناز

سفر را دوست دارم ...

اما آنگاه که هم قدم تو باشم سوی جنگلهای مه گرفته ...

کنار دریای آرامش لحظه های با تو بودن نم نم باران و حریق آتشی که ما ساخته ایم از هیزم های خشک بوی خاک صدای آرشه ی ویالون من ...

و صدای دوست داشتنی تو که برایم میخوانی " باز " " ای الهه ی ناز " ...

ادامه نوشته

شبي كه يارم آمد

شبي كه يارم آمد دلم به آسمان پرواز كرد

راز اين شب ها را مهتاب برايم روشن كرد

قلب عاشقش سفره اي از نور بود

سوار بر نگاه دور يك دوست بود

هر لحظه در نگاه او آهي تازه مي كشيد

هر لحظه در دوري او قلبش دوچندان مي تپيد

تا به حالا خود را اسير عشق نديده بود

گويي كه شيرين او در نگاهش يك پديده بود

اينجا در دنيايي ديگر مرام نامه اي در دل داشت!

حكايت از دردي كه هميشه بر سرش مي پنداشت

دلش آرام مي گرفت وقتي در خانه اش قدم مي زد

در هر گزاره شاد مي شد وقتي در كويش پرسه مي زد




متن عشقی

زمستان امده است...

خسته ام!میخوابم...


بهار که آمد..


پیله ام را میشکافم..


تا با پرهای خیس..


دوباره عاشقت شوم...!


محبت

گقتی محبت کن برو

باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی

دارم محبت می کنم…


آزمون زندگي

ماهي ها چه قدر اشتباه مي كنند ؛

قلاب علامت كدام سؤال است كه به آن پاسخ ميدهند ؟

آزمون زندگي ما پر از قلابهايي است كه وقتي اسير طعمه اش مي شويم، تازه مي فهميم ماهي ها بي تقصيرند !

حسد ، كينه ، خشم ، لذت ، غرور، انزجار، انتقام ، ترس ، شهوت ...


خداوندا دانشي عطا فرما تا از كنار اين قلابها بگذرم كه شايد دگر فرصتي براي برگشتن به پاكي دريا نباشد .

نوازش

گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:
من رفتم، باهات قهرم، دیگه تموم، دیگه دوستت
ندارم...!
وچقدر دلم میخواهد بشنوم:
کجا بچه لوس؟ غلط میکنی که میری! مگه دست خودته؟
رفتن به این راحتی نیست...!
اما نمیدانم چه حکمتیست که آدمی , همیشه اینجور وقتها
میشنود:
به جهنم...!

متن زیبای عاشقانه

گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است


                یا به دنبال محبت سر خود باختن است


                                 من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش


                                                          تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است .


باسپاس - ارسالی از دوست خوبم : م . ع

زندگی چیست

زندگی چیست؟

زندگی فرصت خندیدن دل
زندگی گریه شوق
از پی وصلت عشق

زندگی گریه نوزادی است
در لحظه زایش
به زبان دل خویش

زندگی غلغله جوشش آب
داخل ظرف سماور
به کنارش قوری

زندگی تابش نوری است
در صبحدم زایش خورشید
که به رقص آوردش گرد و غبار

زندگی شرشره آب روان
چونکه بر سنگ خورد
آیدش نغمه زیباش به گوش

زندگی تیرگی ابر کبود
مژده بارش باران زیاد
بر تن شاخه افسرده ز باد

زندگی شعله شمعی است
که در ظلمت شب
نور امید دهد خانه دل را

زندگی لذت یک صبح قشنگ
سیر در ساحل دریایی
آرام بسی نیلی رنگ

زندگی بارقه نور امید
در پی یافتن راه شفا
به مریضی که جوابش دادند

زندگی آینه پاکیهاست
زندگی آشتی شب پره هاست

زندگی لحظه دیدار دو دوست
بعد یک عمر، فراق

زندگی پرزدن شاپرکهاست
در سیاهی شبی پر کوکب

زندگی غرش رعد در دل شب
چکه آب ز سقفی چوبین

زندگی نیل به رؤیایی دور
در خیالی به نهایت مستور

زندگی صفحه شطرنج دل است
زندگی قدرت یک کیش رخ است
تا که با لبخندی
کندش مات ، شه نومیدی را

اسفندیار سپهری 10/3/1390

باسپاس - ارسالی از دوست خوبم : اسفندیار سپهری

قلب پاک

ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو،

ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،


ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،


بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!


برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ،


گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!

شعر سارا

عشق دروغین
لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن
لیاقت می خواهد "شریک " شدن
تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت

مادربزرگ

روزی نه چندان دورِ دور،

او هم نگاری بوده است...

سلامتی همه پیرها صلوات بخصوص مادر بزرگان .
.

انسان پاک

خاک شد هر که در این خاک زیست
خاک چه داند در این خاک چیست
سرانجام باید در این خاک رفت
خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت

ارسالی از دوست خوبم : حامـــــــــــــد

پروفسور حسابی

انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یكشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شكست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می كند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.


فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...

از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران)

باران عاشق

پاییز مرا عاشق می کند
باران عاشق تر
.
.
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند ....!!

خسته و تنها

خسته ام؛

خسته تر از آنی که خیانت کنم

...تنهایم؛

تنها تر از آنی که عاشق شوم

نوای عاشقانه

نوای عاشقانه ی پیچیده در كوه...

وزوز شادیه بی دلیل...

پتك یاد تو...درد بیدریغ دلم...

دل تمام من و او ها خوش!

دل تو هم خوش!!

دل من...

هیچی!

مگسی را کشتم

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است


طفل معصوم به دور سر من می چرخید


به خیالش قندم


یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم


ای دو صد نور به قبرش بارد


مگس خوبی بود


من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد


مگسی را کشتم


مرحوم حسین پناهی

بارانــــ

من بارانــــ مـی خـواهـم ...
کـودکــــ دستـانـــِـ کـوچکـــِـ خـود را بـالا بـرد و گفتــــ خـــدایـا بـارانـی بـفـرستـــــ ...
کـودکـانــــــ صبــر ِایـوبــــــ نـدارنـد کـه ...
خستـه شـد و دستـهایـشـــــ را پـاییـن انـداخـتـــــ
بـا گـریـه رو بـه آسمـان گفت :
دیگـــر بـارانـــــ نمـی خـواهـــم ...

بوی آدم و هوس حوا

دیگر نه
آدم، آن آدم است
و نه حوا، آن حوا
من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم
که نه بوی آدمیت داریم و
نه هوس حوا. . . ؟!

عاشقم باش !

بیا جایمان را با هم عوض کنیم...
دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد!

بوسه با لـــجبازی

من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!

انتقام

به چه فكر می كنم ؟

انتقام از آن هایی كه هیچ وقت نبودند...

آن هایی كه می توانستند باشند ولی نخواستند...

فراموش نكرده ام كه هرچیزی كه می تواند باشد ,

در اصل نباید باشد...

دلتنــگـم

گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

حالا یک بار از شهر می رویم

یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست

آرامش من

بانو ...

مرد نبوده ای تا بدانی سرت بر روی بازوانم ...

امنیت تو نیست ...

آرامش من است ...

نگرانت می شوم

سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد .. سکوت بدی در گلویم نشسته

این روزها دلم که می گیرد


نگرانت می شوم


و می دانم اینهمه ابر را


برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…

کودکی چه زیبا بود

راستی… خدایا،

دختر بچه ی کودکیم کجاست؟! چه بر سر او آمد؟

هنوز هم با آن لبخند زیبا و چشم های پاک و بی ریاست،

وقتی دکمه های پیراهنم را می بست؟ یا او هم بزرگ شده…؟!

شاید یکی مثل همین عروسک ها…

چشم های هوس انگیز ریمل کشیده و لب های شهوانی رژ زده! آخر کجایش زیباست؟!

چقدر دلم می خواهد به دختر بچه ی کودکیم می گفتم که:
“آن وقت ها، چشم ها و لبخند های کودکی اش چقدر زیباتر بود!”

مـــــثل مـــــادر

میدانی...
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
... ... شنیده ای ؟!
بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند !
مـــــثل مـــــادر

بچــــگی

این روزهـــــــــا
عجیب دلم بچــــگی میخـــــواهــــــد
خستــــه ام...!
یک قلم لطفـــا....؟!
میـــــخواهم خـــــــودم را خطــــ خطــــی کنــــــم!

مهربانــی

مهربانـــم !
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را "پست" کردم
و غریبه هــا "لایک" زدند ...
کــاش می توانستم
صدای تــو را بنویسم!

دفتر خاطراتم

کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم

تــو از درونش

با آرزوی من بیرون می آمدی!

با جنبه

من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود…!

درد دل

بغض کنید ...
گریه کنید ...
دق کنید ...

ولی با آدمای بی ارزش درددل نکنید!!

پایان

گریه نمی کرد هرگز در مرگ مادرش

و نکرده بود هرگز در ترک همسرش

پچ پچ می کردند زنان پشت سرش

که بسیار بی احساس است خیر سرش

وفحش می خورد از مردان که گور پدرش

و چه بی صدا می شکست تمام اعضای بدنش

او سال ها بود که مرده بود

در نبود فرهنگ درک در کشورش

پــــــدر

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم

که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر ...

یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند

خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

بیایید قدردان باشیم ...

فقط از تو

می نویسم از تو...

از تو ای شادترین...

تازه ترین نغمه ی عشق...

تو كه سرسبزترین منظره ای

تو كه سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا كردم

و تو كه سنگ صبورم بودی

در تمامی لحظاتی كه خدا شاهد غصه و اندوهم بود

به تو می اندیشم...

به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم
 

 

20.gif

سوختن و ساختن

به ثانیه ها گوش می کنم

و چشمهایم را می بندم و اشک میریزم


چقدر خسته ام


چقدر دلم می خواهد همینجا بین عبور و مرور مدام ماشین ها و مردم دراز بکشم و دنیا را به ایستادن وا دارم


چقدر دلم می خواهد بروم بالا ترین جای شهر بایستم و بلند بلند بخندم...

به خودم و به دردهایی که هیچ درمانی برایشان تجویز نمی کنی...

... آه خدایا بیا هر دو دست برداریم تو از ساختن انسان و من از سوختن به پایش




سراب

در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم


در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...

در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...

آخرین حرف

قصه از حنجره ایست ،كه گره خورده به بغض ،

یك طرف خاطره ها ، یك طرف فاصله ها ،


درهمه حرفها ، حرف اخر زیباست ، آخرین حرف


تو چیست ، تا به ان تكیه كنم ، حرف من


دیدن پرواز تو در فرداهاست

سرزنش

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

خبر از سرزنش خار جـــفا نیست تو را


ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را


با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را


دیگری جــز تو مرا این همه آزار نکرد


آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد


جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است


رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است


بشنو پند و مکـــــن قصد دل آزرده ی خویش


ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش

باز باران بی ترانه

باز باران بی ترانه ....

باز باران با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم ...

من به پشت شیشه تنهایی افتاده

نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست ....

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست ...
نمی فهمم ....

خلوت دل

در کــنــج دلــم عــشــق کــســی خــانــه نــدارد

کــس جــای، دریــن خــانــه ی ویــرانــه نــدارد


دل را بــه کــف هــر کــه دهــم بــاز پــس آرد


کــس تــاب نــگــهــداری دیـــوانــه نــدارد


گـفـتـم مــه مـن! از چـه تــو در دام نـیـفـتـی؟


گــفــتـا: چـه کــنــم؟ دام شــمــا دانــه نــدارد!

اگر عاشق شدی

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت

این منم چون گل یاس نشستم سر راهت


تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم


اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم


اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده


تو بگو کدام عاشق رنج دوری رو ندیده


اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم


میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم


تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند


تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

چیزی شبیه عشق

یک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حیف / باد پائیزی بهارم را گرفت


اعتباری داشتم در پیش عشق / با نگاهی ، اعتبارم را گرفت


عشق یا چیزی شبیه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .

ببار باران

ببار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران

کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران

بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران

درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران

جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی

ای عشق

مهتاب خانوم بدجوری دلتنگ توام
تو رو خدا امشب دیگه هر جوری هست
دور از چشم ابر سیاه از پله ستاره ها
یواشكی پایین بیا آروم و بی سر و صدا
بشین تو مهتابی ما
كنار حوض توی حیاط چه سفره ای چیدم برات
نون تنوری و پنیر شراب و شاخه نبات
سه تار و تنبور كوك كوك رقص گل و بوسه باد
ساز و پنجه عشق دلت چه آوازی می خواد
مهتاب خانوم بدجوری دلتنگ توام
تو رو خدا امشب دیگه هر جوری هست

برای دیدنم بیا

لکه های اشتباه

قلب من قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست

پهن کرده او دل مرا در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب

برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من از تلاش آفتاب

شب که می شود خدا روی قالی دلم

راه می رود؛ ذوق می کنم گریه می کنم

اشک من ستاره می شود

هر ستاره ای به سمت ماه می رود...

یک شبی حواس من نبود

ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه

سالهاست مانده جای آن

جای لکه های اشتباه

شعر با تو بودن

گذشت لحظه های با تو بودن

و در پاییز عشقمان

نامی از دوست داشتن باقی نماند

چقدر زود گذر بود قصه ی من و تو

و در ان روز که دست بی رحم تقدیر

درو کرد گندمزار دلهایمان را

و تهی شد همه جا از عطرگل عشق

و در کوچ پرنده های غمگین

و در آن کویر آرزو

شاعری دل شکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها

شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه ی دوست داشتن ها

قطره اشکی به یاد همه ی خاطره هایمان


دلم

دلم می سوزد

برای نیمکت های شکسته


برای گنجشک های تشنه


برای بستنی های آب شده بچه ها


دلم می سوزد


که دلی نمی سوزد


برای دل سوخته ام !

زندگی

زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند .

زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .


زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .


زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .


زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست


زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....

یه روزی

ای عزیزای دلم یه روزی

ایوون از پرستوها پر میشه باز

ای عزیزای دلم یه روزی

سبزه رو باغچه ها چادر میشه باز

ای عزیزای دلم دوباره

غصه ها از دلامون رونده میشن

ای عزیزای دلم یه روزی

غزلای مهربون خونده میشن

ترانه زندگی

گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند...

وگاهی..خیس باید كرد...


گلبرگهای زیبای برون را وگاهی بایدشكست....


شاخه های زاید خشكیده را..


تا سبز شوند جوانه ها..


وبخوانند..ترانه ها..زیر قطرات نم نم باران...

.گاهی مثل باران...

باید بخشید ترانه زندگی را...


تا عاشقی كنند .. پروانه ها...

دوران کودکی

به دوران کودکیت برگرد
کودک که بودی از زندگی چه میدانستی؟
نگاهت معصوم و خندهای کودکانه ات از ته دل
بزرگترین دلخوشیهایت داشتن اسباب بازی دوستت،پوشیدن گفش بزرگترها
و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات
بچه که بودی حسادت،کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت
دوست داشتنت پاک و بی ریا
بخشیدنت با رضایت
چاره ی ناراحتی ات یک لحظه گریستن
و این پایان تمام کدورتها بود
می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!
چه شد؟ بزرگ شدی...؟!!!

گذشت آن زمان

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

حالا یک بار از شهر می رویم

یک بار از دیار

یک بار از یاد

یک بار از دل

و یک بار از دست !

آری دیگر گذشت آن زمان . . .

یادگار نیمکت کلاس درس

اجازه آقا
من تازه آمده ام
هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم
توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم!
من جا مانده ام در اولین برگ
در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز"
شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم
یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم
که پر از غلط های املایی بود
نتیجه اش یک صفر بزرگ
اجازه آقا
من دوباره آمدم
تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم
ضرب در بی نهایت
با دلهای شما تقسیم کنم
من آمده ام
تا یک مثنوی بلند عاشقانه را
برای این کلاس از حفظ بخوانم
فرصتی دوباره می خواهم

روز عشق

بیا با هم هر روز عشق را زندگی کنیم

یادمان نرود طعم نگاه های ترمان....


بیا هر روز که بیدار می شویم پنجره دل را بگشاییم


فریاد بزنیم:


ای عشق سلام!!!!


روزت بخیر!!!!


بیا اجازه ندهیم عادت بیاید توی روزگارمان


جا خوش کند و بخندد همچنان به ما


زندگی را تکرار نکنیم


زندگی را زندگی کنیم بی بهانه!!


هر صبح اغاز شویم دوباره عاشق شویم


من عاشق تو باشم تو عاشق من


بیا ابروی عشق باشیم....!!

قفل دل

عشق کلید قلب است ،

امیدوارم قفل دلت هرز نباشد که با کلید هر کس و ناکسی باز شود ...

من خوبم

بشمار دانه به دانه اشکهایی را که میریزی..

*کاین اشکها..خون بهای عمر رفته ی من است ..


زمزمه ایی ست مداوم روی لبهایی..


که مدام روی هم میفشارمشان..


تا این بغض لعنتی سر فاش نکند و همچنان تظاهر کنم:من خوبم

آسمانت آبی

باز باران بارید ،

خیس شد خاطره ها ،


مرحبا بر دل ابری هوا ،


هر کجا هستی باش ،


آسمانت آبی ،


و تمام دلت از غصه دنیا خالی

بوسه

لیوان زلبت بوسه گرفتو من بوسه ز لیوان ، دیدی زلبت بوسه گرفتم به چه عنوان


بوسه

بچه بودیم خوشبخت بودیم

گاهی وقتا به خودم میگم متین همه چیز عوض شده چرا؟

وقتی به گذشته و کودکیم فکر میکنم چرا گریم میگیره؟

چرا آدم ها بی احساس شدن؟

چرا اعتقادات مردم ضعیف شده؟ چرا دیگه خدا رو کم تر میبینم و به یادشم؟

یاد معلم کلاس اولم و اون دوران بخیر

یاد برنامه کودکای زمان بچه گیم بخیر

یاد بازی های اون زمان بخیر

حاظرم داشته هام و بدم و برگردم اون زمان

بچه بودیم اما انسان بودیم و خوش و خوشبخت بودیم

هروقت فکرش و میکنم گریم میگیره

ای خداااااااااااااااااااااااا چرا همه چیز تغییر کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برف

اغلب جاهای ایران داره برف میاد
ما تو فکر برف بازی هستیم

غافل از اینکه یکی باید با آب یخ ظرف‌ها رو بشوره


مادرم

كاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...
بیست کیلو بشم!
ده کیلو بشم!
نه! ... ...
سنگینه براش...
پنج کیلو شم ...


تا دوباره برم رو " پاهای مــامــانم " بخوابم


مادرم دوستت دارم

دردم می آید

میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی !

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم!

دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است...

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی!

دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی...

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری!

دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است!

دردم می آید نمی فهمی.....تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است!

تکیه کلام

دوســـــتـــــــت دارم ،

تكــ‌‌ ــ ــیه كلام تو بود


من ،


بیخودے به آن تكیه كرده بودم ...

ماهیان شهر ما

ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشے ترند

بره هاے این حوالے گرگ را هم مے درند


خنجرے بر قلب بیمارم زدند


بی گناه بود ولے دارم زدنـــــ ـ ـ ـ ـ ـ ــد



بیچاره کلاغ ها

تمام مزرعه ها را مترسک ها خوردند

بیچاره کلاغ ها که زیر بار تهمت سیاه شدند .

تو به من خندیدی

تو به افتادن من در خیابان خندیدی

و من تمام حواسم به چشمان مردم بود

که عاشق خنده ات نشوند!

دلتنگی

باز هم دلتنگی...

آرام درکنار پنجره نشسته ام


و دل داده ام به صدای باران


.که اشکهایم را زمزمه می کند


داستان دلتنگی بلند است


و فرصتی نمانده برای گفتن


!شاید وقتی دیگر بگویم از تنگی قفس