اينك منم به پايت يكي ديوانه اي خاموش
به پايم هست زنجير و نه خوابي از كسي در سر
هر دم آن دور غباري است كه تو هستي تو
خوب مي بينم، ريختن آواري است بر من خاموش
...
اينك منم...
نرفته به چشمم خوابي خوش
و تو...
و تو
ايستاده و آباد