حسرت
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی
ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه
کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و ..
یاد حرف پدرش افتاد :
اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب
زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز
رو برات می خرم
"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:
یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و
پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ... !!
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و
گفت:
نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام
سپاسگزارم . ارسالی از دوست خوبم : delbakhteh
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۱۱/۲۴ ساعت 13:14 توسط سارا امیدوار
|
درود بر شما دوست خوبم