دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی

ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه

کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و ..

یاد حرف پدرش افتاد :

اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب


زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز

رو برات می خرم

"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:

یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و

پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ... !!


و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و

گفت:

نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام


سپاسگزارم . ارسالی از دوست خوبم : delbakhteh