افسانه
افسانه ی عشق و جنون ، رفته زخاطر تا کنون
آن تک سوار قصه ها ، با اسب خود شد واژگون
بس عهدها بشکسته شد ، دیگر خدا هم خسته شد
در کارزار زندگی ، بازوی مردان بسته شد
ای چرخ افسونت چه شد؟ الوند و سیحونت چه شد؟
بر تنب کوچک تا ارس ، کاوه فریدونت چه شد؟
صفرا طلای دار کو؟ آن نقطه ی پرگار کو؟
در شهر آزادی دری ، بر قامت دیوار کو؟
شهنامه خانی دیر شد ، سیمرغ در زنجیر شد
آرش کماندار زمان ، آماج زخم تیر شد
فریادها بر باد شد ، فریاد زیر آب شد
ارابه ی سردار عشق ، افسانه ای در خواب شد
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۰۹ ساعت 22:18 توسط میلاد محمدی
|
درود بر شما دوست خوبم