غریبه
کارگر خسته و درمانده بود، در راه به صندوق صدقه ای رسید، سکه از جلیقه کهنه اش درآورد تا صدقه دهد
ناگهان...!
نگاهش به جمله ای روی صندوق صدقه افتاد!!!
منصرف شد و به راه خود ادامه داد...
.
.
(صدقه عمر را زیاد میکند)
++++++++++++++++++++++++
از کجا بنویسم
که باز دلت نگیرد و از پیشم نروی
از تلخی های دلکم
پیش دوست و غریبه نگویم
بی هیچ سخنی از دلتنگی ها
لبخندی بر لب آورم که خود نیز ندانم این لبخند از غم های دفن شده در صندوقچه دلم است
یا ازبی کسی هایم
لیوانی پر از آب بر می دارم و به جای نوشیدنش
بر روی خودم می ریزم شاید از این حال رخوت بیرون آیم...
سپاسگزارم . ارسالی از دوست خوبم : مهدی - کاشان
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۱۱/۲۹ ساعت 15:8 توسط سارا امیدوار
|
درود بر شما دوست خوبم